۱۳۹۱ آذر ۲۳, پنجشنبه

سلطان سلیمان عثمانی

سلیمان اول، معروف به "سلطان محتشم" و سلیمان قانونی (۱۴۹۵ – ۱۵۶۶) دهمین امپراتور عثمانی است که از سال ۱۵۲۰ تا ۱۵۶۶ به مدت ۴۶ سال بر آسیای صغیر حکومت راند. بسیاری از پیشرفت‌ها و افتخارات دولت عثمانی حاصل اقدامات و تلاش‌های او بود.
سلیمان در ۱۳ لشکرکشی بزرگ قلمرو عثمانی را از همه سو توسعه داد. در غرب بخش بزرگی از بالکان و شرق اروپا را فتح کرد و در سال ۱۵۲۸ تا دروازه‌های وین پیش رفت. در شرق در نبرد با پادشاهان صفوی، تبریز را فتح کرد و بر بغداد چیره شد.
سلیمان تنها فرماندهی بزرگ نبود، بلکه زمامداری توانمند و حاکمی دوراندیش شناخته می‌شود. او در سرزمین خود خواهان اصلاحات گسترده بود. بسیاری از مظاهر مدرن و ترتیبات نو در آبادانی و رشد و پیشرفت آسیای صغیر، دولت سلف ترکیه امروزی، به نام او ثبت شده است. از دوران حکمرانی او صدها جاده، مسجد، کاروانسرا، شبکه آبیاری و پل به یادگار مانده که بسیاری از آنها تا امروز مورد استفاده است.
او از نظر فرهنگی نیز حاکمی استثنائی بود، به ادبیات عشق می‌ورزید، شعر می‌سرود، به چند زبان سخن می‌گفت و به پیشرفت صنعت و هنر علاقه داشت.

۱۵ نظر:

  1. عمر شما از زماني شروع مي شود که اختيار سرنوشت خويش را در دست مي گيريد .
    کوروش بزرگ

    پاسخحذف
  2. پنجره را باز کن ، و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر . خوشبختانه باران ارث پدر هیچکس نیست . . .


    "حسین پناهی"

    پاسخحذف
  3. بهتر است دهانت را ببندی و احمق بنظر برسی ،تا اینکه بازش کنی و همه بفهمند که واقعاً احمقی !

    مارک تواین

    پاسخحذف
  4. کسانی که مدعی اند همه چیز را می دانند و همه چیز را می توانند درست کنند،
    سرانجام به این نتیجه می رسندکه همه راباید کُشت!

    طاعون
    آلبر کامو

    پاسخحذف

  5. خُنَک آن دَم که نشینیم، در ایوان من و تو
    به دو نقش و به دو صورت، به یکی جان من و تو

    داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات
    آن زمانی که درآییم به بستان من و تو

    اختران فلک آیند به نظاره ما
    مه خود را بنماییم بدیشان من و تو

    من و تو بی‌من و تو جمع شویم از سر ذوق
    خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو

    طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند
    در مقامی که بخندیم بدان سان من و تو

    این عجب‌تر که من و تو به یکی کُنج این‌جا
    هم در این دَم به عراقیم و خراسان من و تو

    به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر
    در بهشت ابدی و شکرستان من و تو

    پاسخحذف
  6. وای،باران،باران!...شیشهء پنجره را باران شست.
    از دل من اما،چه كسی نقش تو را خواهد شست؟!
    آسمان سربی رنگ...من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
    می پرد مرغ نگاهم تا دور،وای،باران...باران پر مرغان نگاهم را شست.

    "حميد مصدق"

    پاسخحذف
  7. ای برادر! تاجیکستان هم خراسانِ تو است
    گر خراسان تن بود این پارۀ جانِ تو است
    در بخارا و سمرقند و خجند و وَخش و چاچ
    ریشۀ فرهنگِ اجدادِ درخشانِ تو است
    کابل و بلخ و هرات و گنجه و مرو و حصار
    همچو شیراز و سپاهان است، ایرانِ تو است
    مرز و بوم آریانا، مرز و بوم حکمت است
    گر فرو پاشیده است، خاکِ پریشانِ تو است
    ذره‌ـ‌ذره خاکِ اورا جمع می‌باید نمود
    قطره‌ـ‌قطره آب پاکش اشکِ چشمانِ تو است
    رستمی باید که باشد حافظِ ناموس و ننگ
    ورنه داغِ بی‌وفایی نقشِ دامانِ تو است

    پاسخحذف
  8. شخصی نزد حلاج اومد و گفت:

    من سال ها, ثروتم رو جمع کردم که به عربستان برم و خدا رو زیارت کنم؛
    در راه که می رفتم به روستایی رسیدم که به خاطر جنگ ویران شده بود؛ مردم زخمی بودن و سر پناهی نداشتند, مقداری از ثروتم را خرج ساختن سرپناه و دارو برای مردم کردم..!

    به روستای دیگری رسیدم کودکان یتیم و گرسنه را دیدم؛ با باقی مانده ثروتم برای آن ها غذا تهیه کردم...

    به روستای دیگری رسیدم؛ جوانی را دیدم زیر درخت نشسته بود تنها
    و غمگین؛ پرسیدم چرا ناراحتی..؟ گفت: پدر دختری که دوستش دارم, گفته دخترش را به کسی می دهد, که اسب داشته باشد..!
    من اسبم را, به او دادم..!

    " به خود امدم دیدم: دیگر هیچ چیز ندارم..! "

    از ادامه دادن راه منصرف شدم و به شهرم بازگشتم..!

    وبا نارحتی به حلاج گفت:

    من بعد از این همه سال انتظار نتوانستم خدا را زیارت کنم..! :(

    و حلاج به او گفت:

    تو خدا را زیارت کردی..!
    خدا سرپناهی نداشت؛ تو برای خدا سر پناه ساختی..!
    خدا زخمی بود؛ تو خدا را درمان کردی..!
    خدا گرسنه بود؛ تو خدا را سیر کردی..!
    خدا تنها و غمگین بود؛ تو خدا را از تنهایی در آوردی..!

    و حلاج در پایان گفت: خدای حقیقی در هیچ کشوری و بر هیچ زبانی زندانی نیست..!

    خدا: یاری رساندن به انسان هاست..!

    پاسخحذف
  9. اگر روزی فرا برسد که زن، نه از سر ضعف، که با قدرت عشق بورزد... دوست داشتن برای او نیز، همچون مرد، سرچشمه‌ی زندگی خواهد بود و نه خطری مرگ بار...!


    جنس دوم / سیمون دوبووار

    پاسخحذف
  10. عشق، خطای فاحش فرد در تمایز یک آدم معمولی از بقیه آدم های معمولی است.

    - جورج برنارد شاو

    پاسخحذف
  11. ديكتاتوري رژيمي است كه در آن، مردم به جاي فكر كردن نقل قول مي كنند و همه هم از يك كتاب نقل قول مي كنند.

    مكتب ديكتاورها / اينياتسيو سيلونه

    پاسخحذف
  12. نقاش پیر به پسر خود که تصویری از سبد میوه کشیده بود و از همه طرف با تحسین و ستایش روبرو می شد چنین گفت:
    پسر جان، تو در خور مدح و ستایشی زیرا به چیزی پرداخته ای که در دسترس همگان است، روزی از روزها تشنه آن چیزی خواهی شد که در دسترس نیست......
    و آنوقت میوه هایی نقاشی خواهی کرد که هنوز هیچکس نچشیده است، و آن موقع است که تنها خواهی بود.

    "ارنست یونگ"

    پاسخحذف
  13. دین شما اسباب بازی محبوب شما است، تا زمانی که آنرا در خانه خود نگه داشته اید، کسی با شما کاری ندارد، اما وقتی دیگران را مجبور می کنید که به اسباب بازی شما ایمان بیاورند، با آن بازی کنند و از آن بدتر، جامعه را بر اساس آن اداره کنند، ما مجبور می شویم که بگوییم این اسباب بازی شما، این عیب های احمقانه را دارد و به نقد آن بپردازیم.

    - کریستوفر هیچنز

    پاسخحذف
  14. گناه فقط در آزردن بی دليل ديگران است، باقي گناهان مهملاتی من درآوردی اند.

    رابرت هاين‌ لاين

    پاسخحذف
  15. آدمها اغلب فراموش میکنند که مهــــــــربانی مجانی ست

    پاسخحذف

تاریخ ایران افتخار امیز هست یا نه؟