۱۳۹۱ آذر ۷, سه‌شنبه

دین زرتشت

بنا بر داستانهای ایرانی، چند قرن قبل از میلاد مسیح، پیامبری در ایران وئجه، یعنی «وطن آریاییها»، ظهور کرده بود که مردم زمان او را زره توشتره (زرتشت کنونی) می‌نامیدند: ولی یونانیان، چون از تلفظ نام فارسی این پیامبر عاجز بودند، نام وی را به صورت زور و آسترس تلفظ می‌کردند. مطابق روایات، تولد وی رنگ آسمانی داشت، و آن چنان بود که فرشتة نگاهبان وی به درون گیاه «هومه» رفت و، با شیره‌ای که از آن گرفته بود، به تن کاهنی که قربانی مقدس می‌کرد درآمد؛ در همین زمان شعاعی از جلال آسمانی به سینة دختری فرود آمد که نسب عالی و شریف داشت. آن کاهن دختر را تزویج کرد، و دو زندانی تن‌های ایشان، یعنی فرشته و شعاع، درهم ‌آمیختند، و از آن میان زردشت به وجود آمد.رهم ‌آمیختند، و از آن میان زردشت به وجود آمد.رهم ‌آمیختند، و از آن میان زردشت به وجود آمد.در همان روز که متولد شد به صدای بلند خندید؛ ارواح پلیدی که برگرد هر موجود زنده‌ای جمع می‌شوند ترسناک و پریشان شدند و از کنار وی گریختند. چون سخت دوستدار حکمت و عدالت بود، خود را از اجتماع مردم بیرون کشید و در تنهایی کوهستان زندگی می‌کرد و خوراکش پنیر و میوه‌های زمین بود. شیطان خواست تا وی را بفریبد، ولی کامیاب نشد. سینه اش را به ضرب خنجر دریدند و اندرونة وی را با سرب گداخته پرکردند، ولی زردشت لب به شکایت نگشود و از ایمان به ، پروردگار نور وخدای بزرگ، دست بر نداشت. بر وی ظاهر شد و ، یا « معرفت حکمت»، را در کف وی گذاشت و به او فرمان داد که مردم را به آن بخواند و پند دهد. مدت درازی همه او را ریشخند می‌کردند و آزارش می‌دادند، تا اینکه شاهزاده‌ای ایرانی، به نام ویشتاسپ یاهیشتاسپ، سخنان وی را شنید و فریفتة آنها شد، و وعده کرد که تازه را میان مردم پراکنده سازد. به این ترتیب بود که زردشتی در پیدا شد. زردشت خود مدت درازی بزیست، تا اینکه برقی از آسمان بر او زد و آن پیغمبر به آسمان صعود کرد.
achaemenid iran ancient  ancient.ir 2 zardosht زرتشت  | تاریخ ما Tarikhema.ir
نمی‌توان گفت که چه اندازه از این داستان راست است؛ ممکن است یوشعی همانند یوشع بنی‌اسرائیل وی را کشف کرده باشد. یونانیان معتقد بودند که وی شخصیتی تاریخی است، و زمان وی را ۵۵۰۰ سال قبل از زمان خود می‌دانستند؛ بروسوس بابلی زمان وی را نزدیکتر و ۲۰۰۰ ق‌م می‌داند؛ اما آن دسته از مورخان جدید که به وجود او عقیده دارند حیات وی را میان قرنهای دهم و ششم قبل از میلاد می‌دانند. در آن هنگام که زردشت در میان اجداد پارسیها و مادیها ظهور کرد، دریافت که مردم جانوران، زمین، آسمان، و نیاکان خود را می‌پرستند؛ عناصر آن دین باستانی و خدایان آن، با دین هندوان عصر ودایی اشتراک فراوان داشت. بزرگترین خدایان، در دین پیش از زردشتی، خداوند خورشید، و آناهیته، الاهة زمین و حاصلخیزی، و هومه گاو خدایی بود که مرده و دوباره زنده شده و خون خود را، همچون نوشابه‌ای که حیات جاودانی می‌آورد، به فرزندان آدم بخشیده بود؛ پرستش این در نزد ایرانیان قدیم چنان بود که شیرة مستی‌آور «هومه» را می‌نوشیدند، و آن گیاهی بود که بر دامنة کوههای ایران زمین می‌رویید. زردشت را این خدایان اولیه و شعایر میخوارگی ناخوش آمد، و بر ضد مغان یا مجوسان، یعنی کاهنانی که به این خدایان نماز می‌گزاردند و برای آنها قربانی می‌کردند، قیام کرد و، با شجاعتی که از شجاعت معاصران وی- عاموس و اشعیا- کمتر نبود، اعلان کرد که در جهان جز خدای یگانه، یعنی اهورمزدا، پروردگار آسمان و روشنی، خدای دیگری نیست، و خدایان دیگر مظهر وی و صفتی از صفات او هستند. شاید داریوش اول، که مذهب زردشت را پذیرفت، چنان می‌پنداشت که این دین می‌تواند الهامبخش ملت و مایة تقویت بنیان حکومت وی باشد؛ به همین جهت، از همان زمان که به تخت سلطنت نشست، به جنگ با مجوس و برانداختن آداب پرستش قدیم پرداخت و دین زردشتی را دین رسمی دولتی قرار داد.
دین زردشتی مجموعه‌ای است از کتابهایی که یاران و مریدان پیغمبر گفته‌ها و دعاهای وی را در آن جمع‌آوری کرده بودند، و پیروان متأخر وی به آن نام «» داده‌اند. آنچه برای خوانندة غیر ایرانی این زمان مایة وحشت می‌شود این است که به وی گفته شود مجلدات بزرگی از «اوستا» که بر جای مانده- اگر چه از «» ما کوچکتر است- خود جزء بسیار کوچکی است از آنچه خداوند به پیامبر خود زردشت وحی فرستاده بود. آنچه از این کتاب کهن بر جای مانده، آنکتیل دوپرون به این نام کلمة «زند» را اضافه کرد (سال ۱۷۷۱) و مردم باختر زمین معمولا کتاب «اوستا» را به نام «زند اوستا» می‌خوانند، ولی باید دانست که کلمة زند پیشوندی است، و می‌رساند که آنچه پس از وی آمده عنوان ترجمه و تفسیر «اوستا» را دارد. احتمال دارد که کلمة «اوستا» که ریشة آن هنوز معلوم نشده مانند کلمة «» (veda) از ریشة آریایی «وید» (vid)، به معنی «دانستن» مشتق شده باشد.
[چنانکه می‌دانیم «زند» و «پازند» تفسیرها و ترجمه‌های «اوستا»ست و اصل کتاب همان «اوستا» نام دارد.-م.]
مطابق روایات ایرانی، اوستای دیگری (بزرگتر و در بیست و یک جلد) وجود داشته که آن را «نسکها» (Nasks) می‌نامیده‌اند، و تازه خود این کتاب جزء کوچکی از کتاب مقدس اصلی بوده است. یکی از نسکها سالم به دست ما رسیده که «» نام دارد، ولی از باقی آن تکه‌های پراکنده‌ای در کتابهای دیگری که بعدها نوشته شده موجود است، مانند کتابهای «» و «». مورخان عرب زبان برآنند که نص کامل کتاب مقدس پارسیها بر روی۰۰۰،۱۲ پوست گاو نوشته بوده. بنا بر یکی از روایات دینی، ویشتاسپ دستور داد تا دو نسخه از این کتاب را نوشتند؛ یکی از آن دو نسخه، هنگامی که اسکندر در قصر پرسپولیس آتش افکند، سوخت؛ نسخة دیگر را یونانیان فاتح با خود به یونان بردند و آن را ترجمه کردند و همة معلومات تازة خود را (مطابق گفتة پارسیان مورد اعتماد) از این ترجمه به دست آوردند. در قرن سوم میلادی، بلاش پنجم، پادشاه ، فرمان داد تا آنچه را از این کتاب به صورت نوشته یا در خاطره‌ها موجود است جمع‌آوری کنند، و از همان زمان کتاب «اوستا» صورت فعلی را به خود گرفت و عنوان قانون زردشتی در قرن چهارم، و دین رسمی دولت را پیدا کرد. بار دیگر، هنگامی که در قرن هفتم میلادی سرزمین به دست مسلمانان گشوده شد، باز این کتاب دستخوش تحولاتی شد.
قسمتهایی را که از این کتاب باقی مانده، می‌توان به پنج قسمت تقسیم کرد:
۱٫ «»، مشتمل بر چهل و پنج فصل، در سرودهای دینی که زردشتی در مراسم مذهبی ترنم می‌کرده‌اند، و بیست و هفت فصل (فصلهای ۲۸-۵۴) به نام «» شامل احادیث پیامبر و آنچه به وی وحی شده، که ظاهراً به صورت عبارات وزندار است.
۲٫ «ویسپرد»، مشتمل بر بیست و چهار فصل دیگر در شعایر و‌آداب دینی.
۳٫ «»، مشتمل بر بیست و دو فصل یا «فرگرد»، که از فقه و اصول دین و قوانین اخلاقی زردشتی بحث می‌کند، و هم اکنون اصول شریعت، یا کتاب شرعیات پارسیان است.
۴٫ «یشتها»، یعنی تسبیحات غنایی، مشتمل بر بیست و یک سرود در ستایش فرشتگان، که در ضمن آن داستانهایی تاریخی و پیشگویی از آخرالزمان دیده می‌شود.
۵٫ «»، مشتمل بر نمازها و دعاهایی که در اوضاع و احوال مختلف زندگی باید خوانده شود.
درنظر بیگانگان و کوته‌فکران، همچون مخلوط پریشانی از دعاها و سرودها و افسانه‌ها و مراسم دینی و قوانین اخلاقی جلوه‌گر می‌شود، که در جاهای مختلف آن کلمات زیبا و طرز بیان به آن رونق خاص بخشیده و نمایندة اخلاص بدون شایبه و بلندی اخلاقی و تقوایی است که به صورت غنایی جلوه‌گر می‌شود. مانند کتاب «عهد قدیم» مسیحیان، تألیف آن شکل التقاطی دارد و گزیده‌ها را در آن جمع کرده‌اند. مرد محقق، که به مطالعة آن بپردازد، در خلال آن خدایان و حتی گاهی کلمات و جمله‌های کتاب هندی «ریگ- » را می‌‌یابد، به حدی که بعضی از دانشمندان هندی چنان عقیده دارند که «اوستا» وحی اهورمزدا نیست، بلکه از کتب ودایی اقتباس شده؛ در جاهای دیگری از «اوستا» فقراتی دیده می‌شود که ریشة بابلی دارد، مانند فقرات مربوط به آفرینش جهان در شش مرحله (آسمانها، آبها، زمین، گیاهان، جانوران، انسان)؛ پیدا شدن همة افراد آدمی از یک پدر و یک مادر؛ آفرینش بهشتی بر روی زمین؛ خشمگین شدن آفریدگار بر آفریده‌های خود، و عزم کردن وی بر آنکه طوفانی بر آنان مسلط سازد تا جز گروه اندکی، همه را نابود سازد. ولی عناصر خالص ایرانی کتاب به اندازه‌ای فراوان است که مجموع آن رنگ کلی ایرانی پیدا می‌کند: فکر اساسی در آن ثنویت عالم است، و اینکه در جهان مدت دوازده هزار سال میان اهورمزدا و شیطان، به نام اهریمن، مبارزه درگیر بوده است: بزرگترین فضیلتها پاکی ودرستی است، که به آدمی زندگی جاودانی می‌بخشد؛‌مردگان را نباید، مانند یونانیان و یهودیان پلید، به گور کنند یا بسوزانند، بلکه باید آنها را به حال خود گذارند تا طعمة سگان و پرندگان شکاری شوند.
خدای زردشت، در ابتدای کار، همان «فلک کلی آسمانها» بود. اهورمزدا «سقف جامد آسمان را به جای لباس بر خود پوشیده… و پیکر او روشنی و جلال اعلاست، و ماه و خورشید دو چشم اوست». در زمانهای متأخر که دین از دست پیغمبران خارج شد و در اختیار سیاستمداران قرار گرفت، خدای بزرگ به صورت شاه عظیم‌الجثه‌ای درآمد که عظمت هولناکی دارد. اهورمزدا را، که آفریننده و مدبر جهان بود، گروهی مقدسات پایینتر از وی در کارگرداندن جهان دستیاری می‌کردند، که درابتدا آنها را به صورت اشکال و نیروهای طبیعی مانند آب و آتش و خورشید و ماه و باد و باران تصور می‌کردند. بزرگترین کاری که به دست زردشت انجام گرفت آن بود که خدای خود را به صورتی معرفی می‌کرد که برتر از همة این چیزهاست؛ آنچه در کتاب وی آمده، از حیث جلال و شکوه، همسنگ نوشته‌های کتاب ایوب است:
از تو می‌پرسم، ای ، براستی مرا از آن آگاه فرما. کیست نگهدار این زمین در پایین و سپهر (در بالا) که به سوی نشیب فرود نیاید؟ کیست آفرینندة آب و گیاه؟ کیست که به باد و ابر تندروی آموخت؟کیست، ای مزدا، آفرینندة منش پاک؟
مقصود از این «منش پاک» عقل انسانی نیست، بلکه منظور حکمت الاهی است، که تقریباً با لوگوس یا‌ «کلمة الله» اختلافی ندارد، و اهورمزدا آن را وسیلة‌آفرینش کاینات قرار می‌دهد. زردشت برای اهورمزدا هفت جلوه یا هفت صفت بر می‌شمارد که عبارت است از: نور، منش پاک، راستی، قدرت، تقوا، خیر، فنا ناپذیری. ولی پیروان وی، چون به شرک و پرستیدن ربهای متعدد عادت داشتند، به این صفات رنگ اشخاص دادند و آنها را امشاسپندان یا قدیسان جاودانی نام نهادند، و چنان معتقد شدند که این امشاسپندان در زیر نظر اهورمزدا جهان را می‌آفرینند و بر آن تسلط دارند؛ به این ترتیب بود که یکتاپرستی عالی مؤسس این دین، در میان مردم، به صورت شرک درآمد؛ این کاری است که پس از آن در دین نیز صورت گرفت. علاوه بر ارواح مقدس امشاسپندان، پارسیان نیز به فرشتگان معتقد بودند و چنان می‌پنداشتند که هر کس، از زن و مرد و خرد و کلان، فرشتة نگاهبان خاصی برای خود دارد. دینداران چنان باور داشتند که در کنار این فرشتگان و قدیسان جاودانی، که آدمی را در آراستن خود به فضایل و رهبری دستگیری می‌کنند، هفت دیو (شیطان) یا روح پلید نیز در فضا در پروازند و پیوسته بر آنند که انسان را به گناه ورزیدن و جنایت کردن وادارند، و همیشه با اهورمزدا و مظاهر حق و نیکی در حال جنگ به سر می‌برند. سر دستة این شیاطین انگره‌مئین‌یوه، یا اهریمن فرمانروای تاریکی و حاکم بر عالم سفلا و نمونة اول شیطان پر کاری است که ظاهراً یهودیان آن را از اقتباس کرده و همچون میراثی به جهان مسیحیت انتقال داده‌اند. برای آوردن مثالی برای پرکاری اهریمن، باید گفت که آفرینندة مارها و حشرات موذی و ملخ و مورچه و زمستان و تاریکی و جنایت و گناه و لواط و حیض و آفات دیگر زندگی را همین شیطان می‌دانسته‌اند؛ همین ابداعات شیطان سبب خراب شدن بهشتی شد که اهورمزدا، در آغاز آفرینش جهان، پدر و مادر نوع بشر را در آن منزل داده بود. چنان به نظر می‌رسد که زردشت به این ارواح پلید همچون خدایان باطل می‌نگریسته،‌ و در واقع آنها را جسد خرافی نیروهای مجردی می‌دانسته که سد راه پیشرفت آدمی می‌شوند؛ ولی پیروان وی آسانتر آن دیدند که این نیروها را به صورت موجودات زنده تصور کنند. و به اندازه‌ای در شخصیت دادن به آنها مبالغه کردند که، پس از مدتی، شمارة‌ شیاطین و دیوها در دین پارسیان به چندین میلیون بالغ شد.
دارمستتر معتقد است که «منش پاک» از تعبیر (Iogos theios) یا «کلمة‌الله»، که واضع آن فیلن یا فیلن یهودی است، اقتباس شده؛ از همین راه، تألیف «» را قرن اول قبل از میلاد می‌داند.
آنچه زردشت آورده بود، در آغاز کار، با عقیدة یکتاپرستی بسیار نزدیک بود؛ حتی در آن زمان که اهریمن و ارواح وارد این دین شد، به اندازه‌ای که دین با شیاطین و فرشتگان خود از توحید حکایت می‌کند،‌ آن دین نیز نمایندة توحید بود. در دین ابتدایی، همان گونه که تعصب و خشکی عبرانی و فلسفة یونان قابل ملاحظه است، تأثیر ثنویت و تقابل خیر و شر و اهورمزدا و اهریمن نیز جلب توجه می‌کند. شاید اندیشة دین زردشتی دربارة‌خدای جهان چنان بوده است که خاطر کسانی را که روح نقادی داشته و به جزئیات امور توجه می‌کرده‌اند خرسند می‌ساخته است. اهورمزدا در واقع نماد مجموع قوایی است که در جهان برای برپاداشتن حق و عدالت در کارند، و اخلاق فاضله جز از راه همکاری با این قوای خیر فراهم نمی‌شود. از این گذشته، ثنویت راهی می‌گشوده که تناقضات و انحرافات از طریق حق را، که هرگز فکر یکتاپرستی نمی‌توانسته است مفسر آن باشد، به صورتی توجیه کنند. اینکه فقهای دین زردشتی، مانند رازوران هند و فیلسوفان مدرسی اروپا، گاهی در این اصرار می‌ورزیدند که شر، در واقع و نفس‌الامر، وجود حقیقی ندارد و مجازی بیش نیست، در حقیقت برای آن بود که دینی بسازند که با نقشه‌ای که مردم متوسط الحال پیش خود رسم می‌کنند، و انتظار دارند پایان صحنة جهان به صورت اخلاقی باشد، سازگار درآید. به مردم چنان وعده می‌دادند که صحنة آخری زندگی در این عالم – برای آدم عادل و درستکار – با سعادت خاتمه پیدا می‌کند: پس از چهار دورة‌ سه هزار ساله، که در آنها غلبه گاهی با اهورمزداست و گاهی با اهریمن، در پایان کار، نیروی بدی شکست می‌خورد و از جهان بر‌‌می‌افتد؛ حق در همه جا پیروز می‌شود، و دیگر هرگز شر و فساد وجود نخواهد داشت. در آن زمان،‌ نیکوکاران در بهشت به اهورمزدا می‌پیوندند، و پلیدان در تاریکی بیرون بهشت فرو می‌روند و خوراکشان جاودانه سم مهلکی خواهد بود.
منابع سخن
· برگرفته از کتاب تاریخ و تمدن، جلد اول، مشرق زمین،
اثر مشهور ویل دورانت

۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

بابک خرمدین


حتما درباره ی بابک خرمدین تاکنون شنیده اید!
سردار بزرگ ایرانی که از آذرآبادگان (آذربایجان) بر علیه حکومت اعراب که پس از حمله شان به ایران به پاکرده بودند به پاخاست...
ولی ماجرا به همینجا ختم نمی شود!

بابک خرمدین نماد وفاداری به ایران است!

او به همراه مازیار بر علیه حکومت اعراب قیام کرد و سر انجام به دست ناپاک ترین و دجال ترین حاکم بنی عباس پس از تحمل زجر بسیار کشته شد...

کشته شدن بابک همواره یکی از رویداد هاییست که در آن اوج وفاداری و پایبندی به میهن پاکمان ایران دیده می شود.
بابک بدون شک یکی از اسطوره های تاریخ ایران زمین است.
و اعدامش نیز یکی از تلخ ترین رویدادهای تاریخ ایران است...

روز قبل از اعدام،خلیفه با بزرگان دربارش مشورت کرد که چگونه بابک را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وی را ببینند.
بنا بر نظر یکی از درباریان قرار بر آن شد که وی را سوار بر پیلی کرده در شهر بگردانند.
پیل را با حنا رنگ کردند و نقش و نگار بر آن زدند!
و بابک را در لباسی زنانه و بسیار زننده و تحقیر کننده برآن نشاندند و درشهر به گردش در آوردند.

پس از آن ، مراسم اعدام بابک با سر و صدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفه بر فراز سکوی مخصوصی که برای این کار در بیرون شهر تهیه شده بود، برگزار شد.
برای آنکه همه‌ی مردم بشنوند که اکنون دژخیم به بابک نزدیک میشود و دقایقی دیگر بابک اعدام خواهد شد ، چندین جارچی در اطراف و اکناف با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد این اسم دژخیم بود و همه او را می شناختند.

ابن الجوزی می نویسد که وقتی بابک را برای اعدام بردند خلیفه درکنارش نشست و به او گفت: تو که این همه استواری نشان میدادی اکنون خواهیم دید که طاقتت دربرابر مرگ چند است.

بابک گفت: خواهید دید...

هنگامی که یک دست بابک را با شمشیر زدند، بابک با خونی که از بازویش فوران می کرد صورتش را رنگین کرد!!!
خلیفه از او پرسید: چرا چنین کردی؟
بابک گفت:

"""وقتی دست هایم را قطع کنند خون های بدنم خارج می شود و چهره‌ام زرد می شود، و تو خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است!
چهره‌ام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود..."""

پس از آن دست دیگر و پاهایش را نیز بریدند
و هنگامی که بابک بی دست و پا بر زمین می غلطید ، خلیفه دستور داد شکمش را پاره کنند...
چندی که گذشت خلیفه دستور داد سرش را از تنش جدا کند...
پس از آن چوبه‌ی داری در میدان شهر سامرا افراشتند و جسد بدون جان بابک را بردار زدند، و خلیفه سرش را به خراسان فرستاد.


آخرین گفتار بابک چنین بوده است:

"""تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود
تو اکنون که مرا تکه تکه می کنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت.

این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد.

من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند.
مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن خویش را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند.

در انتظار و بدین سان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت


آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود:

پاینده ایران...


روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن بدنش در تاریخ 2 صفر سال 223 هجری قمری انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است اعدام بابک چنان واقعه‌ی مهمی تلقی شد که محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبه‌ی بابک یعنی چوبه‌ی دار بابک در شهر سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت و یکی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی می شد.

برادر بابک یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که اورا مثل بابک اعدام کند.

طبری می نویسد که وقتی دژخیم دستها و پاهای برادر بابک را می‌بُرید، او نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمی‌آورد. جسد این مرد را نیز در بغداد بردار کردند.

معتصم خلیفه عباسی، چنانکه نظام الملک در سیاست نامه خود می نویسد به شکرانه آنکه سه سردار مبارز ایرانی، بابک ، مازیار و افشین که هر سه آنها به حیله اسیر شده بودند به دار آویخته بود،مجلس ضیافتی ترتیب داده بود که در طول آن 3 بار پیاپی مجلس را ترک گفت و هربار ساعتی بعد برمی گشت.

در بار سوم در پاسخ حاضران که جویای علت این غیبت ها شده بودند فاش کرد که در هر بار به یکی از دختران این سه سردار تجاوز کرده است و حاضران با او از این بابت به نماز ایستادند و خداوند را شکر گفتند...
(تولدی دیگر-شجاع الدین شفا)

جشن آذرگان


آذر در اوستا « آتَر/ آتَرش» و در پهلوی « آتُر / آتَخش » و در پارسی امروز « آذر / آتش »است.
در فرهنگ ایران، آتش یکی از پدیده‌های طبیعی ستودنی است چون گرمای زندگی را در کالبد دیگر پدیده‌های هستی جاری می سازد و با نور خود که نشانی از آذر اهورایی است جان و دل یاران اهورامزدا را روشنایی می بخشد پس « سوی پرستش » اهورا مزداست و آتش پرستاران در آتشکده از آن پرستاری می کنند. جشن آذرگان از جشن‌های ویژه آتش در فرهنگ ایران است که در ستایش آذر اهورایی برگزیند.                                                                      
     در « فرهنگ جهانگیری » ، « برهان قاطع » ، « مروج الذهب مسعودی» و « المدخل فی صناعة احکام النجوم » از « کیا کوشیار ابن لبان شهری جیلی » این جشن را با نام « آذرخش » نوشته اند.
ابوریحان بیرونی در « آثارالباقیه » دربارهٔ جشن آذرگان نوشته است: « روز نهم آذر، عیدی است که به مناسبت توافق دو نام " آذرجشن" می گویند و در این روز به افروختن آتش نیازمند است و این روز جشن آتش است و به نام فرشته ای که به همه آتش‌ها موکل است نامیده شده. زرتشت امر کرده در این روز آتشکده‌ها را زیارت کنند و در کارهای جهان مشورت نمایند ».
نیاکانمان آذرگان را روزی خجسته می دانستند و در خانه‌ها و بام‌ها آتش افروخته و آن روز را با شادی و شادمانی و خواندن نیایش‌ها و گستردن سفره آیینی با خوراکی‌های گوناگون در آتشکده‌ها که آذین بندی شده بودند، جشن می گرفتند. به هنگام جشن، بر آتش چوب‌های خوش سوز و خوش بو می نهادند و آنگاه به مناسبت آغاز سرما، از آتش فروزان در آتشگاه، هر کس اخگری به خانه برده و آن آتش تا پایان زمستان در خانه‌ها فروزان بود و نمی گذاشتند خاموش شود و آن را نیک فرجام و فرخنده می دانستند. یکی از نیایش هایی که در آذر روز هرماه و از جمله در آذر روز از آذرماه خوانده می‌شود « آتش نیایش » نام دارد که پنجمین نیایش از پنج نیایش « خرده اوستا » است.  شاعر پارسی گوی، در قطعه هایی که برای نام ماه‌های ایرانی سروده، دربارهٔ « آذر ماه » می گوید:
ای ماه، رسید ماه آذر / برخیز و بده می چو آذر آذر بفروز و خانه خوش کن / ز آذر صنما به ماه آذر
مسعود سعدسلمان                                                                                                                                    در بعضی منابع سوم وبعضی نهم همین ماه به عنوان روز جشن نامیده شده.
نیاکانمان آذرگان را روزی خجسته می دانستند و در خانه ها و بامها آتش افروخته و آن روز را با شادی و شادمانی و خواندن نیایشها و گستردن سفره آیینی با خوراکیهای گوناگون در آتشکده ها که آذین بندی شده بودند، جشن می گرفتند .
جشن آذرگان فرخنده باد

آذر در اوستا « آتَر/ آتَرش» و در پهلوی « آتُر / آتَخش » و در پارسی امروز « آذر / آتش »است.
 در فرهنگ ایران، آتش یکی از پدیده‌های طبیعی ستودنی است چون گرمای زندگی را در کالبد دیگر پدیده‌های هستی جاری می سازد و با نور خود که نشانی از آذر اهورایی است جان و دل یاران اهورامزدا را روشنایی می بخشد پس « سوی پرستش » اهورا مزداست و آتش پرستاران در آتشکده از آن پرستاری می کنند. جشن آذرگان از جشن‌های ویژه آتش در فرهنگ ایران است که در ستایش آذر اهورایی برگزار می شود.

نیاکانمان آذرگان را روزی خجسته می دانستند و در خانه ها و بامها آتش افروخته و آن روز را با شادی و شادمانی و خواندن نیایشها و گستردن سفره آیینی با خوراکیهای گوناگون در آتشکده ها که آذین بندی شده بودند، جشن می گرفتند .

۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

جشن آبانگان


جشن آبان گان روز آبان از ماه آبان برابر با ۴ آبان واژۀ آبان در فرهنگ ایران، آب، نماد آب های پاک و هنگام آب معنی می دهد و جشنِ آبان گان جشنِ ارج گذاشتن و پاسداری از آب های پاکِ روی زمین است. دربارۀ پیدایش جشن آبان گان، گروهی از پژوهشگران بر این باورند که در پی جنگ هایی دراز که بین ایران و توران روی داد، افراسیابِ تورانی دستور داد تا کاریزها و نهرها را در ایران، ویران کنند. پس از پایان جنگ پسر تهماسب که زو نام داشت پیشنهاد کرد تا کاریزها و نهر های خراب را لایروبی کنند، پس از این اقدام و مرمتِ آب راهه ها، بار دیگر آب در کاریزها روان گردید و مردم بالندگی آب ها را جشن گرفتند. در روایت دیگری آمده است که پس از هشت سال خشکسالی که در ایران روی داد در ماه آبان سال بعد، باران شروع به باریدن کرد، آن گاه خرمی و سرسبزی باز آمد، بیماری و فقرِ مردم تمام شد و از آن زمان جشن آبان گان با شادی بیشتری بر پا گردید. به هر حال اکنون زرتشتیان مانند بقیۀ جشن های ماهیانه، جشن آبانگان را گرامی می دارند. و به کنشِ خیر و ارزندۀ پاک نگهداشتن آب ها در زندگی انسان و پاسداری از محیط زیست سالم، گواهی می دهند. در برخی ار روستاها هنوز آب روان در جوی قنات وجود دارد، اهالی آن محل به کنار آب روان می روند، آبان یَشت یا آبروز را که در احترام به آب سروده شده می خوانند و با نیایش خود، اهورامزدا را مورد ستایش قرار می دهند. در شهرهای بزرگ، زرتشتیان به تالار آدریان می روند دربارۀ فلسفۀ جشن ها به ویژه نقش آب در زندگی انسان سخن می گویند و جشن آبان گان را با برنامه های شاد برپا می دارند.
 دکتر کوروش نیکنام.
کتاب از نوروز تا نوروز.                                                                                                                                                    در بعضی کتاب ها نهم ودهم نیز روز جشن نامیده شده ودر مورد ماهیت جشن نیز نظرات متفاوتی ایراد شده.                 ازجمله این نظر


آبان‌ روز از آبان‌ماه، برابر با دهم آبان‌ماه در گاهشمار ایرانی برابر است با جشن آبان گان. جشن آبانگان، جشنی است در گرامیداشت سیاره آناهید (زهره) و رود پهناور و خروشان  آمو دریا، و بعدها ایزدبانوی بزرگ آبها در ایران. سورا آناهیتا، ایزد‌بانوی ایرانی بسیار برجسته‌ای است كه نقش مهمی در آئین های ایرانی دارد و پیشینۀ ستایش و بزرگداشت این ایزدبانو در فرهنگ ایرانی به دوره‌های پیش از زرتشتی در تاریخ ایران میرسد.
درآبان یشت اوستا ، او زنی جوان، خوش‌اندام، بلندبالا، زیباچهره، با بازوان سپید و اندامی برازنده، كمربند تنگ بر میان بسته، به جواهر آراسته، با طوقی زرّین بر گردن، گوشواری چهارگوش در گوش، تاجی با سد ستارۀ هشت‌گوش بر سر، كفشهایی درخشان در پا، با بالاپوشی زرّین و پرچینی از پوست سگ‌آبی توصیف شده است. اَناهید گردونه‌ای دارد با چهار اسب سفید، اسب های گردونۀ او ابر، باران، برف و تگرگ هستند.
او در بلندترین طبقۀ آسمان جای گزیده است و بر كرانۀ هر دریاچه‌ای، خانه‌ای آراسته، با صد پنجرۀ درخشان و هزار ستون خوش‌تراش دارد. او از فراز ابرهای آسمان، به فرمان اهورامزدا، باران و برف و تگرگ را فرو می‌باراند. معابد آناهیتا معمولا در كنار رودها برپا می شده و زیارتگاه‌هایی كه امروزه با اسامی دختر و بی‌بی مشهور هستند و معمولا در كنار آنها آبی جاری است، میتوانند بقایای معابد آناهیتا باشند. برخی حتی سفره‌های نذری با نام بی‌بی (همچون بی‌بی سه‌شنبه) را بازماندۀ آئینهای مربوط به آناهیتا میدانند.
آناهیتا همتای ایرانی «آفرودیت»، الهۀ عشق و زیبائی در یونان و «ایشتر»، الهۀ بابلی، به‌شمار میرود.
واژۀ «آب» که جمع آن «آبان» است در اوستا و پهلوی «آپ» و در سانسکریت «آپه» Apa و در فارسی هخامنشی «آپی» میباشد.

این عنصر، همانند عناصراصلی دیگر چون آتش و خاک و هوا در آئینهای ایرانیان باستان مقدس و آلودن آن گناهی بس بزرگ است. برای هریک از چهار عنصر،امشاسپندی (فرشته) ویژه نامگذاری شده است. به گواهی اوستا و نامه‌های دینی پهلوی، ایرانیان عناصر چهارگانه را که پایۀ نخستین زندگی است، میستودند.
در جشن آبانگان، پارسیان به ویژه زنان در کنار دریا یا رودخانه‌ها، فرشتۀ آب را نیایش میکنند. ایرانیان کهن آب را پاک می شمردند و هیچگاه آن را آلوده نمیکردند و آبی را که اوصاف سه‌گانه‌اش (رنگ — بو — مزه) دگرگون می شد برای آشامیدن و شستشو به‌کار نمی بردند.
«هرودوت» مورخ یونانی  می‌گوید: ایرانیان در میان آب ادرار نمیکنند، آب دهان و بینی در آن نمی‌اندازند و در آن دست و روی نمیشویند …
«استرابون» جغرافیدان یونانی نیز می‌آورد: ایرانیان در آب روان، خود را شستشو نمیدهند و در آن لاشه، مردار و آنچه که نا پاک است نمی‌اندازند …

در برگردان فارسی آثارالباقیه ابوریحان بیرونی می خوانیم : آبان‌روز دهم آبان ماه است و آن را عید میدانند که به جهت همراه بودن دو نام، آبانگان میگویند. در این روز زو ، پسر طهماسپ از سلسلۀ پیشدادیان به شاهی رسید، مردم را به کندن قناتها و نهرها و بازسازی آنها فرمان داد، در این روز به کشورهای هفت‌گانه خبر رسید که فریدون ، بیوراسب (ضحاک — آژی‌دهاک) را اسیر کرده، خود به پادشاهی رسیده و به مردم دستور داده است که خانه و زندگی خود را دارا شوند …
در روایت دیگری آمده است كه پس از هشت سال خشكسالی در ماه آبان باران آغاز به باریدن كرد و از آن زمان جشن آبانگان پدید آمد.  زرتشتیان  در این روز همانند سایر جشنها به آدریان‌ها (آتشكده‌ها) می روند و پس از آن برای گرامیداشت مقام فرشتۀ آبها، به كنار جوی‌ها و نهرها و قناتها رفته و با خواندن اوستای آبزور (بخشی از اوستا كه به آب و آبان تعلق دارد) كه توسط مؤبد خوانده می شود، اهورامزدا را ستایش كرده و درخواست فراوانی آب و نگهداری آن را كرده و پس از آن به شادی میپردازند.
جالب اینجاست كه میگویند اگر در این روز باران ببارد، آبانگان به مردان تعلق گرفته و مردان تن و جان خویش را به آب میسپارند و اگر بارانی نبارد، آبانگان زنان است و زنان آبتنی می كنند.
عکس اصلی، معبد آناهیتا در بیشاپور فارس و آخرین عکس، معبد آناهیتا در کنگاور کرمانشاه است.

۱۳۹۱ آبان ۲۹, دوشنبه

الماس دریای نور

دریای نور، زوج الماس معروف کوه نور است و هر دو از قدیمی‌ترین جواهرات شناخته شده جهان می‌باشند. این الماس صورتی رنگ، یکی از بزرگترین الماس‌های شناخته شدهٔ جهان است. این الماس هم‌اکنون در موزه بانک مرکزی ایران در خیابان فردوسی تهران قرار دارد.

تاریخچهٔ این الماس به اساطیر و افسانه‌ها می‌رسد. نقل است که بر دستهٔ شمشیر افراسیاب نصب بوده و رستم آن را در جنگ با تورانیان تصاحب نموده است. در حملهٔ امیر تیمور به غارت رفت و به دست محمدشاه هند رسید. این الماس به همراه زوج دیگرش کوه نور (که اکنون روی تاج ملکهٔ انگلستان نصب شده‌است) توسط نادر شاه افشار در جنگ با هند به دست آمده و در سال ۱۷۳۹ میلادی به ایران آورده شدند. ظاهراً محمدشاه به هنگام تسلیم به نادر آن را در عمامهٔ خود مخفی نموده که توسط سربازان یافته می‌شود. 


دریای نور پس از قتل نادر به نوهٔ او شاهرخ‌میرزا (آخرین پادشاه افشار) رسید و سپس به دست امیر علم خان خزیمه و بعد به محمد حسن خان قاجار و بعد به لطفعلی‌خان زند و سر انجام به دست آغا محمدخان قاجار افتاد. ناصرالدین شاه معتقد بود که این جواهر یکی از گوهرهای تاج کورش بزرگ بوده‌است. او برای تولیت این گوهر قیمتی منصبی مخصوص قرار داده بود.
این جواهر در زمان محمدعلی شاه و هنگام شکست وی از مشروطه خواهان به سفارت روسیه برده شد که خوشبختانه به همت مشروطه‌خواهان بازپس داده شد و هم اکنون در موزهٔ بانک مرکزی واقع در خیابان فردوسی تهران قرار دارد. 

دریای نور درشت‌ترین و زیباترین الماس برلیان در میان گوهرهای سلطنتی ایران و یکی از گوهرهای معروف جهان است. گفته می‌شود این الماس هزار سال پیش کشف و استخراج شده است. وزن آن اکنون هفت مثقال و ۲۰ نخود، یعنی در حدود ۱۸۲ قیراط و صورتی است ولی پیش از تراش بیشتر از این بوده‌است. رنگ این الماس یکی از استثنایی‌ترین وکمیابترین رنگ‌ها میان الماس‌های برلیان شناخته شدهٔ جهان است. ارزش این الماس چنان است که به عنوان پشتوانهٔ پول ملی ایران، «ریال»، نیز بود. 

دریای نور تا زمان ناصرالدین شاه در وسط یکی از بازوبندهای سلطنتی نصب می‌شد، ولی در زمان او که استفاده از بازوبند منسوخ شد، آن را به صورت پیش کلاه درآوردند و در قابی زرین با شیر و خورشید و تاج مرصع به ۴۵۷ قطعه برلیان ریز و عالی و چهار قطعه یاقوت قرار دادند. این الماس برلیان از دو سو تراش خورده و به شکل هرم مثلث‌القاعده‌ای است که قاعدهٔ آن چهار سانتی‌متر درازا و سه سانتی‌متر پهنا دارد و دو سوی دیگر حدود دو سانتی‌متر است. همهٔ سطوح دریای نور صاف و یک نواخت است، جز یک سمت آن که فتحعلی شاه با کندن عبارت «سلطان صاحب‌قران فتح‌علی‌شاه قاجار ۱۲۴۴»، از ارزش آن کاسته است .
در تهران خیابانی به نام دریای‌نور نام‌گذاری شده بود که پس از انقلاب به جواد سرافراز تغییر نام داده شد.                                                
                                                                                  
منبع : 
www.iranchamber.com

گردآوری : م . ع . آ

www.tarikhema.ir

نامه تاریخی استاد شهریار به انیشتین



نامه تاریخى استاد شهریار به انیشتین
در خلال
Albert Einstein Head.jpg
 سالهای 1320 و 1321 خبر کشفیات انیشتین غوغایی در جهان انداخته بود. کارشناسان معتقد بودند که اگر متفقین جنگ را تمام نکنند، آلمان به وسیله بمب اتمی، مقاومت آنها را درهم خواهد شکست . همه جا صحبت از این سلاح بسیار وحشت آفرین بود. جهان هر لحظه منتظر وقوع حادثه ای جهنمی بود. جنگ با پیروزی متفقین به پایان رسید،خوشبختانه ، هیچ یک از طرفین جنگ نتوانستند از بمب اتمی استفاده بکنند.
البرت انیشـتین در سـال 1879 میلادی در شـهر اولم آلمان متولد شـد. تحصیلات خود را در مونیخ و آراو سـویس به پایان برد. او در همانسـال که فرضیه نسـبیت را طرح کرد (1905 ) از تابعـیت آلمان رو گرداند و به تابعیت سـویس در آمد.
سـال 1905 برای انیشـتین 26 سـاله سـال انتشـار دو اثـر مهم دیگر در علم فـیزیک اسـت که نظریه « کوانتوم» او باعث شـد در 1921 جایـزه نوبل فـیزیک را در 42 سالگی ببرد و نیـز مقاله محاسبه انرژی اتمی را که« به معادله انیشتین » معروف اسـت در همین سـال منتشـر سـاخت. انیشتین در فاصله سـالهای 1905 تا 1933 در دانشـگاه های آلمان و سـویس درس می داد و برای سـخنرانی به ممالک اروپایی سـفر می کرد او در 1914 ،بار دیگر به تابعـیت وطن اولش آلمان درآمد و اسـتاد فـیزیک دانشـگاه برلین شـد. او تا سـال 1933 در آلمان زندگی می کرد و در سـفر انگلسـتان و امریکا بود که نازیها او را به دلیل دینش از کار برکنار کردند آلبرت انیشتین،یک آلمانی یهودی بود. در آن سالها وقتی که اخبار مربوط به کوره های آدم سوزی یهودیان توسط نازی ها منتشر گردید، جنایتی که هیچ ملت متمدنی بدان دست نمی یازد.انیشتین این جنایت را تحمل نکرد و در سال1940 میلادی برابر 1319شمسی از آلمان فرار کرد و ناگـزیـر دعوت دانشـگاه پـرینسـتون را پـذیـرفـت و به تابعـیت امریکا در آمد.
انیشـتین اولین کسی بود که امریکا را از خطر اتمی شــدن احتمالی آلمان آگاه کرد و امریکا را تشـویق کرد تا به تحقیقات اتمی خود و شـکافتن اتم ادامه دهـد. او در سـال 1939 در نامه به روزولت نوشـت:
" آقای رئیس جمهور اگر امریکا موضوع اتمی شـدن آلمان را جدی نگـیرد بشـریت با فاجعه غیر قابل جبران رو برو خواهـد شــد".
این نامه باعث شـد که امریکایی ها کارخانه های آب سـنگین آلمان را که در آلمان، نروژ و دانمارک برپا بود شـناسـایی و با بمب هواپیماهایشان منهدم نمایند و به موازات این کار به تحقیقات اتمی خود ادامه دهـند. این تحقیقات منجر به تولید اولین بمب اتمی جهان توسـط امریکا شـد و امریکایی ها با تجربه بمب اتمی روی دو شـهر هـیروشـیما و ناگازاکی فاجعه معـروف به هـیروشـیما را آفـریدند .
در سالهای 1325 و 1326 شمسی بار دیگر خطر بمب اتم زبانزد مردم جهان شد. بشریت نگران از پیامدهای این اسلحه مرگبار، آرامش موقت خود را از دست دادند. اگر یکی دیگر از دولت های متخاصم از این اسلحه استفاده بکند، فاتحه دنیا خوانده خواهد شد. هیچ ذی روحی در روی زمین باقی نخواهد ماند. قرن ها طول خواهد کشید تا حیوانی تک سلولی به وجود آید و قرن ها زمان لازم خواهد بود تا زمین به حالت اولیه برگردد. این ها صحبت های روزمره مردم جهان بود.در چنین فضایی چه کسی قادر بود از این فاجعه عظیم جلوگیری کند. اکثریت مردم دست به دعا بودند. عده ای می گفتند که خداوند در قرآن خبر داده است که کوه ها مثل پنبه تافته خواهد شد. آیا این مردم می توانستند افکار و حرف دلشان را به انیشتینی که در محاصره جهان خواران بود، برسانند؟ پس چه باید کرد؟ چگونه می توان این نابغه علم را متوجه اوضاع وخیم و شرایط روحی نامساعد بشر نمود؟
در سال 1326 شمسی جمعی از اساتید و دانشجویان تهران ، دست به دامن استاد شهریار می شوند ، موضوع را کاملاً شرح می دهند، نگرانی و وحشت مردم جهان را با او در میان می گذارند و یادآوری می کنند که تنها شهریار ، نابغه شعر و ادب مشرق زمین می تواند، انیشتین آن نابغه ریاضی و فیزیک مغرب زمین را متاثر بکند.
خود استاد شهریار می فرمودند:
"چنان منقلب شدم که گویی بمب اتم کره زمین را به کلی نابود کرد و پودر آن در فضای بیکران پخش شد. از جسم خاکی رهیدم . در عالمی اعلا به درگاه خداوند متوسّل شدم : خدایا کمکم کن. پروردگارا، قدرتی می خواهم که دل آن سلطان ریاضی را نرم کنم. اکنون که من مامور این امر مهم شده ام ، شرمنده ام مگردان".
آری، شهریار ادب شرق، توفیق الهی را کسب می کند و همان شب ، شعر « پیام به انیشتین» آفریده می شود. این شعر به قدری روان و منسجم و صمیمی و موثر، خلق می شود که گمان نمی رفت هیچ سنگدلی را یارای مقاومت در برابرش باشد.
بلافاصله این شعر به زبان های انگلیسی ، آلمانی ، فرانسه و روسی ترجمه می گردد. عده ای به سرپرستی دخترش (خانم مریم یا شهرزاد بهجت) مامور می شوند که شعر را به انیشتین برسانند. از مدیر دفترش در اقامتگاهش وقت می گیرند، روز موعود فرا می رسد. ترجمه فصیح انگلیسی شعر را در اقامتگاه انیشتین، برایش می خوانند. آنچنانکه حاضران نقل کرده اند آن بزرگمرد عالم دانش ، دو بار از جای خود برمی خیزد. دو دستش را بر صورتش می نهد و می فشارد. قطرات اشک بر شیشه عینکش نمایان می شود. با چهره ای اندوهگین یکباره ، با صدایی بلند فریاد می زند:« به دادم برسید » بعد سکوت می کند و صورتش را در میان دو دستش می گیرد و غرق در بحر تفکر می گردد. سکوت غم انگیزی فضای اقامتگاهش را پر می کند.دقایقی بعد ، می خواهد که شعر بار دیگر خوانده شود. این بار پس از شنیدن آن به خارج از اتاقش می رود و با وضعیتی مغموم در باغ مخصوص اش قدم می زند. گویا تا آخر عمر هم همیشه غمگین بوده است.
پس از ارسال این پیام از سوی شهریار به انیشـتین ، وی ناگهان متوجه غولی که از شـیشـه بیـرون آورده بود شــد.پس از پایان جنگ پدر بمب اتم مبدل به یک مبارز طراز اول برای جلوگـیری از توسـعه و تولـید سـلاح اتمی شـد و به اتفاق برتراندراسـل فیلسـوف معـروف انگلیسی نهضت ضد جنگ و محدودیت اسـتفاده از سلاح اتمی را براه انداخت. این کار درست مقارن با حمله صلح اتحاد جماهـیر شـوروی به رهبری استالین بود که هنوز به سـلاح اتمی دسـت نیافـته بود. به این جهت در امریکا انیشتین مورد تعـقیب و پیگیری کمیسـیون واقع شـد که به رهـبری سـناتور « مک کارتی » برای مبارزه با کمونیزم فعالیت داشـت. این کمیسـیون که در آن سـالها کار اصلی اش پرونده سـازی و تشـکیل محاکماتی برای بازجویی از روشـنفکران بود، او را به جاسوسی و داشتن افکار کمونیستی سـاخت اما طبعاً با برنده جایـزه نوبل و پدر تئوریهای پیشرفته فـیزیک کاری نمی توانسـت کرد. خود انیشـتین گاه به طنز می گفت: « خوش حالم زنم از فـیزیک چیزی سـرش نمی شـود و گرنه سـرنوشـت « جولیوس » و « اتل» در انتظار ما هم بود» . و اشـاره او به محاکمه معـروف « جولیوس و اتل روزنبرگ» دو دانشـمند فـیزیک امریکایی بود که طی محاکمه محکوم به اعـدام شـدند و« آلبر کامو» نمایشنامه « روزنبرگ ها نباید بمیرند » را در دفاع از آنان نوشـت. انیشـتین که یک یهودی بود، در آغاز از تمام مواضع صهیونسـتی دفاع می کرد، اما هنگامیکه اسرائیلی ها با خشـونت به تصرف سـرزمین های فلسطینی پرداختند او به یـکی از منتـقدان بزرگ شـیوه های تروریستی آن سـال های « مناخیم بیگین» تبدیل شـد و در مقاله ای در روزنامه نیویورک تایمز آنها را محکوم سـاخت.
با اینهمه بعـد از تشـکیل دولت اسرائیل و پس از مرگ نخسـتین رئیس جمهور این کشـور « ایزروایزمن » درسـال 1952 به او پیشـنهاد شـد که ریاسـت جمهوری اسرائیل را بپـذیـرد و فـیزیک دان فیلسـوف این پیشـنهاد را رد کرد.
انیشتین از 1946 به این طرف یعنی نُـه سـال اخیر عمر خود را به عنوان یک مبارز صلح دوسـت و طرفدار آزادی انسـان سـپری کرد و شگفت آنکه مخالفانش در برابر حرفهای انسـان دوسـتانه و مبارزات صلح جویانه وی را همواره « بچه پـیر مو فرفری » می خواندند و معـتقد بودند که این موجود اسـتثنایی همچنان در سـالهای کودکی به سـر می برد و هنوز به عقل نرسـیده اسـت.دلیل بزرگی که آنها برای اسـتدلال خود در حق این « پیر کودک » می آورند این بود که او پس از آنکه سـالها در دامن سـرمایه داری بزرگ شـده و پرورش یافـته بود از پول و مال دنیا نه چیزی داشـت نه چیزی می فهمید. همسرش از ترس ولخرجی های او هنگام خروج از خانه به وی پول تو جیبی می داد و ای بسا که در بازگشـت متوجه می شـد که او همان پول مختصر را به سـائلی در سـر راه داده یا برای یک دسـته از بچه ها بستنی خریده اسـت و با آنها بسـتنی خورده و خندیده اسـت.انیشتین در سـال 1955 در شـهر برینسـتون در مرکز دانشـگاهی که پـس از مهاجرت در امریکا در آن مشـغـول به کار شـده بود درگذشـت.

متن ارسالی استاد شهریار به انیشتین:

پیام به انیشتین
انیشتین یک سلام ناشناس البته می بخشی ،
دوان در سایه روشن های یک مهتاب خلیایی
نسیم شرق می آید، شکنج طرّه ها افشان
فشرده زیر بازو شاخه های نرگس و مریم
از آن هایی که در سعیدیه شیراز می رویند
ز چین و موج دریاها و پیچ و تاب جنگل ها
دوان می آید و صبح سحر خواهد به سر کوبید
در خلوت سرای قصر سلطان ریاضی را.
درون کاخ استغنا، فراز تخت اندیشه
سر از زانوی استغراق خود بردار
به این مهمان که بی هنگام و ناخوانده است، در بگشا
اجازت ده که با دست لطیف خویش بنوازد،
به نرمی چین پیشانی افکار بلندت را
به آن ابریشم اندیشه هایت شانه خواهد زد.
نبوغ شعر مشرق نیز با آیین درویشی
به کف جام شرابی از سبوی حافظ و خیام
به دنبال نسیم از در رسیده می زند زانو
که بوسد دست پیر حکمت دانای مغرب را
انیشتین آفرین بر تو ،
خلاء با سرعت نوری که داری ، در نوردیدی
زمان در جاودان پی شد، مکان در لامکان طی شد
حیات جاودان کز درک بیرون بود پیدا شد
بهشت روح علوی هم که دین می گفت جز این نیست
تو با هم آشتی دادی جهان دین و دانش را
انیشتین ناز شست تو!
نشان دادی که جرم و جسم چیزی جز انرژی نیست
اتم تا می شکافد جزو جمع عالم بالاست
به چشم موشکاف اهل عرفان و تصوّف نیز
جهان ما حباب روی چین آب را ماند
من ناخوانده دفتر هم که طفل مکتب عشقم،
جهان جسم ، موجی از جهان روح می دانم
اصالت نیست در مادّه.
انیشتین صد هزار احسن و لیکن صد هزار افسوس
حریف از کشف و الهام تو دارد بمب میسازد
انیشتین اژدهای جنگ ....!
جهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کرد
دگر پیمانه عمر جهان لبریز خواهد شد
دگر عشق و محبت از طبیعت قهر خواهد کرد
چه می گویم؟
مگر مهر و وفا محکوم اضمحلال خواهد بود؟
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد؟
مگر یک مادر از دل «وای فرزندم» نخواهد گفت؟
انیشتین بغض دارم در گلو دستم به دامانت
نبوغ خود به کام التیام زخم انسان کن
سر این ناجوانمردان سنگین دل به راه آور
نژاد و کیش و ملّیت یکی کن ای بزرگ استاد
زمین، یک پایتخت امپراطوری وجدان کن
تفوق در جهان قائل مشو جز علم و تقوا را
انیشتین نامی از ایران ویران هم شنیدستی؟
حکیما، محترم می دار مهد ابن سینا را
به این وحشی تمدّن گوشزد کن حرمت ما را.
انیشتین پا فراتر نه جهان عقل هم طی کن
کنار هم ببین موسی و عیسی و محمّد را
کلید عشق را بردار و حلّ این معمّا کن
و گر شد از زبان علم این قفل کهن واکن.
انیشتین بازهم بالا
خدا را نیز پیدا کن.